ورود/ثبت نام

تماس با ما
مرکز تخصصی مشاوره و آموزش کسب‌وکار

چرا باید زبان انگلیسی تجاری را یاد بگیریم؟

در این مقاله میخوانید

سطح:

تخصصی

ویدئو:

ندارد

پادکست:

ندارد
آموزش زبان انگلیسی تجاری و بازارگانی و صنعتی

یادگیری زبان انگلیسی تجاری برای مدیران و سرپرستان و کارکنان ضرورت دارد. بنابراین تصمیم گرفتیم در این مطلب از مدیرنو؛ به آموزش زبان انگلیسی تجاری و بازرگانی و صنعتی بپردازیم.

بنر میان مقاله فروش

آموزش زبان انگلیسی تجاری چیست؟

آموزش زبان انگلیسی سازمانی «Corporate Language Training Service» نوعی از آموزش می‌باشد که در آن اصطلاحات و عبارات مربوط به حوزه تجارت برای مدیران ارشد شرکت‌ها و پرسنل در راستای اهداف سازمان بیان شده است. درواقع برای آشنایی بیشتر مدیران و سرپرستان و پرسنل به اصطلاحات عمومی و تخصصی مربوط به حوزه کاری شان است.

در کل آموزش زبان انگلیسی مجموعه‌ای از زبان عمومی و تخصصی و مهارت‌های حرفه‌ای مانند ارائه محتوا با هدف فروش، مثال نامه‌نگاری و پاسخگویی تلفنی است که در کنار ظرافت‌های مورد نیاز در یک مذاکره تخصصی که شامل مباحث حقوقی، مالی و فنی است منجر به موفقیت در آموزش زبان مدیران و سرپرستان و پرسنل و کار تیمی قوی‌تر، فروش بیشتر، بهره‌وری بالاتر و توسعه سازمان می‌‌گردد.

 

چرا باید زبان انگلیسی تجاری را یاد بگیریم؟

تا به حال شده در جلساتی شرکت کنید که از اصطلاحات رایج در زمینه شغلی تان استفاده شود و شما در مورد آنها اطلاعاتی نداشته باشید؟ یا تا به حال شده در حال خواندن گزارش یا مقاله ای در وبسایتی با کلماتی ناآشنا مواجه شوید و به توضیح کاملی درباره آن نرسید؟ شاید جویای کار باشید و در مصاحبه های شغلی متوجه شوید که یادگیری زبان تخصصی رشته تان یکی از پارامترهای تاثیرگذار در استخدام شماست.

آیا هیچ فکر کرده‌اید که دسترسی به اطلاعاتی که دیگران از آن بی‌بهره‌اند، چقدر می‌تواند جالب باشد؟ یا صحبت کردن با افراد جالبی که دیگران نمی‌توانند با آنها ارتباط برقرار کنند؟ یا تحت تأثیر قرار دادن دوستان و همکارانتان در زمان صحبت و یا پشت سر گذاشتن دیگران با پیشرفت های زیادی که در شغل‌تان دارید.

بدون شک آموزش زبان انگلیسی تجاری می‌تواند گامی‌مهم در ارتقاء کیفیت زندگی شغلی شما باشد.

نقش یادگیری زبان انگلیسی در پیشرفتهای شغلی

  1. دانش فنی خود را افزایش دهید. انگلیسی زبان فن‌آوری است. اگر می‌خواهید درباره اخبار و دانش روز مطالعه کنید، احتمالاً مجبور خواهید شد از منابع انگلیسی استفاده کنید.
  2. با آموزش زبان انگلیسی بازرگانی یک تاجر بین‌المللی باشید. این بسیار واضح اسـت، تجـارت بین‌المللی تنها بـا زبان انگلیسی میسر می‌شود. یادتان باشد که در دهکده جهانی به سر می‌برید. بنابراین اگر می‌خواهید نقشی ایفا کنید، باید انگلیسی بلد باشید تا بتوانید با تجار دیگر ارتباط داشته باشید، در کنفرانس‌ها و همایش‌ها شرکت کنید، روزنامه‌ها و مجلات مربوط به تجارت را بخوانید و….
  3. دانشجو و محقق بهتری باشید. می‌توانید با دانشمندان کشورهای دیگر مکاتبه کرده و در همایشهای بین‌المللی شرکت کنید تا با مطالعه مجلات و کتب، از یافته‌های جدید علمی‌با خبر شوید.
  4. عبارت «مسلط به زبان انگلیسی» را در رزومه خود درج کنید. بدین ترتیب شانس خود را برای بدست آوردن شغل بهتر و کسب درآمد بیشتر، افزایش ‌دهید.

اگر خواهان شغل خوبی در زمینه‌های علمی‌ و بازارگانی و … هستید، از پشت میز کارتان بلند شوید و همین حالا به فراگیری انگلیسی مشغول شوید. ما در مدیرنو به شما در زمینه آموزش زبان انگلیسی صنعتی کمک می کنیم.

همه ما در زمان هایی به خاطر عدم آشنایی کافی و آموزش ندیدن زبان انگلیسی تجاری و صنعتی با مشکلاتی در کسب و کارمان رو به رو شده ایم و به دنبال راه حل گشته ایم. به همین خاطر تصمیم گرفتیم بخش جدیدی با عنوان ” آموزش زبان انگلیسی سازمانی و بازرگانی به مدیران و پرسنل ” در وب سایت مدیرنو راه اندازی کنیم. این بخش در فاز اول به معرفی لغات و واژه های پرکاربرد می‌پردازد.

در ادامه آموزش زبان تجاری به صورت درس به درس شرح داده خواهد شد. با ما همراه باشید.

درس های آموزش زبان تجاری و بازرگانی و صنعتی

1) معنی Marketing ( بازاریابی )

در این درس به شرح عبارت marketing می‌پردازیم. تعریف و معنی تعریف و معنی Marketing و market segmentation و marketing strategy چیست.

تعریف marketing

بازاریابی یا مارکتینگ فرآیندی مدیریتی است که کالاها و خدمات از مفهوم اولیه به محصولی قابل ارائه به مشتری تبدیل میشوند. بازاریابی بین 4 عنصر به  نام 4 پی هماهنگی ایجاد می‌کند:

  • شناسایی، انتخاب و پیشبرد یک محصول
  • تعیین قیمت
  • انتخاب یک کانال توزیعی برای دستیابی به مکان مشتریان
  • پیشبرد و اجرای استراتژی ترویج محصول یا خدمات

بازاریابی توجه به نیازهای مصرف کنندگان و رضایت آنان است. بازاریابی به طور کلی با فروش تفاوت دارد چون فروش با تکنیک ها و روش هایی مرتبط است که مردم را واردار می‌کند تا برای خرید محصول یا خدمتی پول پرداخت کنند و بر خلاف بازاریابی، به ارزش هایی که از طریق  مبادله ایجاد می‌شود توجهی ندارد. اما کل پروسه بازاریابی به معنای تلاشی یکپارچه در جهت کشف، ایجاد، برانگیختن و ارضای نیازهای مشتریان است. در یک کلام بازاریابی به دنبال دریافت پول از مشتریان برای محصول نیست بلکه تنها در پی ایجاد تقاضا در مشتری و سپس برآورده کردن نیازهای آنهاست.

مثال marketing

1- It was evident that carefully managed and created marketing would be needed to sell the new trucks because the trucks were hideous and people generally do not like hideous vehicles.

2- Because they had failed to come up with a coherent marketing strategy, the company discovered that few consumers even knew about their products.

3- Maria always knew how to positively display products in her mother’s store so her decision to major in marketing at university came naturally.

2) معنی market segmentation (بخش بندی بازار)

تعریف market segmentation

فرآیند تعریف و تقسیم بندی یک بازار بزرگ به بخش های کوچک و قابل شناسایی که نیازها، خواسته ها یا ویژگی های یکسانی دارند. هدف بخش بندی بازار طراحی آمیخته بازاریابی است که دقیقاً مطابق با انتظارات مشتریان در هر بخش باشد.

شرکت های کمی‌آنقدر بزرگ اند که بتوانند نیازهای یک بازار را به طور کامل فراهم کنند. اکثر شرکت ها باید تقاضاهای مشتریان را به قسمت های کوچکتری تفکیک کنند. سپس بخش هایی را انتخاب کنند که به راحتی قابل مدیریت باشند.

4 عاملی که بر بخش بندی بازار اثر گذارند:

  • شناسایی کامل بخش
  • ارزیابی اندازه هر بخش
  • دستیابی به بخش از طریق فعالیت های ترویجی
  • تناسب هر بخش با سیاست ها و منابع شرکت
  • استراتژی های موثر در بخش بندی بازار بر پایه ویژگی های زیر قرار دارند :
  • ویژگی های رفتاری
  • ویژگی های جمعیت شناختی
  • ویژگی های روانشناختی
  • تفاوت های جغرافیایی

مثال market segmentation

1- I was doing my best to identify my target market, as an entrepreneur, and then I realized it was optimal if I engage in market segmentation.

2- Using market segmentation, the stationery company was able to determine that there was very little publicity directed toward women over 50 years old, and was able to adjust their marketing strategy accordingly.

3-It is very important for a large company such as Apple to use market segmentation in order to properly define the profits garnered from their many products.

 3) معنی marketing strategy ( استراتژی بازاریابی )

تعریف marketing strategy

استراتژی سازمان تمام اهداف بازاریابی سازمان را در یک برنامه جامع ترکیب می‌کند. یک استراتژی بازاریابی مناسب باید نشات گرفته از تحقیقات بازار و تمرکز بر مناسب ترین آمیخته محصول برای دستیابی به حداکثر سودآوری باشد. استراتژی بازاریابی بخش اصلی برنامه بازاریابی است.

مثال marketing strategy

1- The marketing strategy used by the firm was approved by not only the marketing manager but the vice president of sales.

2- To sell our product to the masses, we needed to come up with an amazing marketing strategy, that would ensure we get a lot of sales.

3- Having a really good marketing strategy can be the main difference between having major profits and having many unsold products.

در درس دوم آموزش زبان تجاری از مدیرنو؛ به شرح عبارت distribution channel و retailer و merchandising می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال distribution channel و retailer و merchandising چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

 

4) معنی distribution channel (کانال توزیع)

تعریف distribution channel

مسیری که کالاها و خدمات از فروشنده به مصرف کننده منتقل شده و یا پرداخت هزینه محصولات که از مشتری به فروشنده جریان می‌یابد. کانال توزیع می‌تواند مانند معاملات مستقیم کوتاه باشد. یا شامل چندین واسطه مانند عمده فروشان، توزیع کننده ها، عاملان فروش و خرده فروشان باشد. هر واسطه  محصول را دریافت می‌کند. به واسطه بعدی با قیمت بالاتری می‌فروشد. این جریان تا خریدار نهایی جریان می‌یابد. مثلاً قهوه از طریق کانال هایی مانند کشاورز، صادر کننده، وارد کننده، توزیع کننده و خرده فروش به خریدار می‌رسد.

مثال distribution channel

1-The distribution channel was open and it allowed free trade and consumption, which gave all of us owners a happy feeling.

 کانال توزیع آزاد بود و امکان تجارت وجود داشت که باعث خوشحالی همه ما شد.

2-You need to know the right distribution channel and how to effectively use it to get the most out of your product.

شما باید کانال توزیعی مناسب خود و نحوه استفاده موثر از آن را شناخته تا از محصولتان بیشترین استفاده را ببرید.

3-The distribution channel was mentioned during the meeting as we wanted to ensure optimal efficiency involved in the shipping process.

 به کانال توزیع در طول جلسه اشاره شد تا از بهره وری بهینه در فرآیند جابه جایی با کشتی اطمینان حاصل شود.

 

5) معنی retailer (خرده فروش)

تعریف retailer

retailer یا خرده فروش ، بنگاه یا فردی که کالاها را به مصرف کننده می‌فروشد. خرده فروش به عنوان تامین کننده نیز شناخته می‌شود. در واقع کسی است که کالاها را به بنگاه دیگری عرضه می‌کند.

مثال retailer

1- If you are a retailer then you need to make sure that your product is great and you are marketing it as best as you can.

اگر شما یک خرده فروش هستید، باید مطمئن باشید که محصولتان فوق العاده است و بهترین بازاریابی را انجام می‌دهید.

2-Most retailers in the United States become profitable starting Thanksgiving Friday, that is the reason that Friday is called Black Friday.

اغلب خرده فروش ها در ایالات متحده با شروع جمعه شکرگذاری سود زیادی به دست می‌آورند. به همین دلیل آن روز جمعه سیاه نام گذاری شده.

*خرده فروشان آمریکایی در روز جمعه سیاه به دلیل آغاز خریدهای کریسمس، اجناس خود را با تخفیف های 10، 20 و 70 درصدی به مشتری می‌دهند.

 

6) معنی merchandising (بازارپردازی)

تعریف merchandising

merchandising یا بازار پردازی فعالیت هایی برای ارائه محصولات در خرده فروشی هاست. بازارپردازی شامل تکنیک های نمایش کالا، نمونه های رایگان، قیمت گذاری، چیدمان کالا در قفسه و ویترین، آفر های ویژه و دیگر روش های فروش است. بازار پردازی دربرگیرنده بازاریابی در مناسب ترین مکان، درست ترین زمان و بهترین میزان و قیمت است.

1- The plan that our team has put together for pricing and structure is the best approach for merchandising our new line of products.

.برنامه ای که تیم ما برای قیمت گذاری ترتیب داد، بهترین روش برای بازارپردازی خط جدید محصولات بود

2- If you have a good merchandising department you should be able to do a good job promoting your product to perspective customers.

اگر واحد بازارپردازی خوبی در اختیار داشته باشید، باید بتوانید محصولات را به بهترین شکل مشتریان آینده ارائه کنید.

3- When you are trying to market your product you must be sure to use good merchandising techniques to draw in as many customers as you can.

زمانی که در حال بازاریابی محصول خود هستید باید مطمئن شوید که از تکنیک های بازارپردازی خوبی برای جذب حداکثری مشتریان استفاده می‌کنید.

 

 

7) معنی stakeholder (ذینفع)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی stakeholder و leadership و teamwork می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال stakeholder و leadership و teamwork چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف stakeholder

stakeholder (ذینفع) یک فرد، گروه یا سازمانی که از سازمانی دیگر سود می‌برد. ذینفعان ممکن است تاثیرگذار باشند. یا از اقدامات سازمان های دیگر، اهداف و سیاست های آنها تاثیر بگیرند. بستانکاران، مدیران، کارمندان، دولت، سهامداران، تامین کننده ها نمونه هایی از ذینفعان هستند.

مثال stakeholder

1-Working in public relations we tend to focus our efforts to protect our client who is an important stakeholder to our company.

با استفاده از روابط عمومی، ما به حمایت از یکی از مشتریان که از مهم ترین ذینفعان محسوب می‌شد، متمرکز بودیم.

2- The corporate social responsibility concept recognizes that firms, apart from their responsibility to produce profit for their shareholders, have responsibility to their stakeholders.

مفهوم مسئولیت اجتماعی شرکتی این موضوع را تصدیق می‌کند که شرکت ها، علاوه بر مسئولیت سودآوری برای سهام داران، در قبال ذینفعان خود نیز مسئولند.

 

8) معنی leadership ( رهبری )

تعریف leadership

افرادی که در سازمانی به عنوان رهبران آن مجموعه شناخته می‌شوند. رهبری درواقع به هدایت یک گروه از افراد، سازمان یا داشتن توانایی انجام این کار را گویند. برای اینکه مدل رهبری خود را بدانید؛ از تست سبک رهبری مدیران نواندیش استفاده کنید.

رهبری شامل:

  • ایجاد یک چشم انداز واضح برای مجموعه
  • به اشتراک گذاری یک چشم انداز با دیگران که آنها با اشتیاق دنباله رو آن چشم انداز شوند.
  • فراهم کردن اطلاعات، دانش و روش هایی برای درک آن چشم انداز
  • برقراری هماهنگی و توازن بین همه اعضای گروه و ذینفعان

یک رهبر به انتقادها پاسخ می‌دهد. رهبر قادر به تفکر و تصمیم گیری در موقعیت های دشوار است. بر خلاف مدیریت، رهبری به طور کامل قابل آموزش نیست. اما ممکن است از طریق آموزش یا مشاوره تا حدودی بهبود یابد. به طور مثال بیل گیتس از مهارت های رهبری بالایی برخوردار است. او توانست بر سختی ها غلبه کرده و با استفاده از نوآوری، مایکروسافت را به موفقیت برساند.

مثال leadership

1-When Tanya got promoted to manager, she had trouble entering a role of leadership, and felt that her employees did not show her enough respect.

وقتی تانیا به عنوان مدیر معرفی شد، برای رهبری دچار مشکل بود و احساس می‌کرد که کارمندانش به اندازه کافی به او احترام نمی‌گذارند.

2-When I was younger, my teachers told me I held leadership skills, today I own a successful business with employees thanks to this quality.

وقتی جوانتر بودم، معلم ها می‌گفتند که مهارت های رهبری را دارم، امروز کسب و کار موفقی را اداره می‌کنم و کارمندانم از این ویژگی ام راضی اند.

3-The man who took charge was respected by all, because he had a lot of good traits, primary among them is a strong sense of leadership.

مردی که مدیریت امور را  برعهده داشت، مورد احترام همه بود چون ویژگی های خوبی از جمله توانایی رهبری را دارا بود.

 

9) معنی teamwork (کار تیمی)

تعریف teamwork

فرآیند همکاری با گروهی از افراد به رسیدن به هدفی مشخص. teamwork یا کار تیمی‌ بخشی حیاتی از هر کسب و کار است. کار تیمی منجر به همکاری بیشتر کارمندان و تلاش بیشتر می‌شود. کار تیمی‌به این معناست که افراد برای همکاری با هم تلاش می‌کنند. آنها با استفاده از مهارت های فردی شان و ارائه بازخوردهای سازنده هر گونه تعارض را از بین می‌برند.

مثال teamwork

1- I was talking to my business partner and we collaborated so brilliantly that we concluded that teamwork makes the dream work.

من و شریکم به صورت فوق العاده ای با هم در حال همکاری بودیم و به این نتیجه رسیدیم که کار تیمی‌دستیابی به کاری رویایی را ممکن می‌سازد.

2-It is always good to use teamwork when working on a project to get as many ideas bounced around as possible.

همیشه استفاده از کارتیمی‌برای کارکردن در یک پروژه موثر است چون می‌توان به بیشترین ایده های ممکن دست پیدا کرد.

3- After the coach saw his players work together to score five goals and win the game, he bought them pizza as a reward for their teamwork.

بعد از اینکه مربی بازیکنانش را دید که چطور برای بردن بازی و گرفتن 5 امتیاز، با هم کار می‌کنند به عنوان جایزه برای این کار تیمی‌شان، برای آنها پیتزا خرید.

 

mission statement (10 (بیانیه ماموریت)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی mission statement و organizational structure و entrepreneurship می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال mission statement و organizational structure و entrepreneurship چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف mission statement

بیانیه ای از هدف اساسی یک سازمان که در طول زمان بی تغییر باقی می ماند. بیانیه ماوریتی که درست تدوین شده باشد موضوعات زیر را مشخص می کند :

1-مسائل مهم را از مسائل کم اهمیت تر تفکیک می کند.

2-ورود به بازارهای هدف مورد نیاز را مشخص می کند.

3- مسیر کلی حرکت سازمان را تعیین می کند.

بیانیه ماموریت با چشم انداز سازمان تفاوت دارد. بیانیه ماموریت فلسفه وجودی سازمان را به تصویر می کشد و معرف کسب و کار اصلی سازمان است و بیانیه چشم انداز، عبارتی است که سازمانها با استفاده از آن، افق دستیابی به اهداف خود را ترسیم می کنند وآینده ای مشخص را به ذی نفعان خود نوید می دهند.

مثال mission statement

[latin]1-The mission statement of the business was very clear and important to all employees and they will benefit from the direction of the company moving forward.[/latin]

1-بیانیه ماموریت سازمان کاملاً واضح و مشخص بود و برای تمام کارمندان اهمیت ویژه ای داشت و از مسیری که سازمان در آن حرکت می کرد سود می بردند.

[latin]2-The new mission statement proposed by the company’s board of trustees stated that the company was devoted to public service, providing quality products, and integrity.[/latin]

2-بیانیه ماموریت جدیدی که توسط هیئت امنا تدوین شده بود، شرکت را علاقه مند به خدمات عمومی و فراهم نمودن محصولات با کیفیت و بی نقص نشان می داد.

[latin]3-The company’s mission statement was to serve all its customers in an error free and timely manner and provide outstanding customer service at every contact point.[/latin]

3- بیانیه ماموریت شرکت شامل خدماتی بدون خطا، زمان بندی شده و برجسته برای مشتریان بود.

organizational structure (11  (ساختار سازمانی)

تعریف organizational structure

ساختار سازمانی تصریح می کند که وظایف، چگونه تخصیص داده شوند، چه شخصی به چه کسی گزارش دهد و سازوکارهای هماهنگی رسمی و همچنین الگوهای تعاملی سازمانی که باید رعایت شوند کدامند.

ساختار سازمانی به اهداف و استراتژی های سازمان وابسته است. در ساختار سازمانی متمرکز، بالاترین سطح مدیریت، بیشترین قدرت تصمیم گیری را دارد.

در ساختار سازمانی غیر متمرکز، قدرت تصمیم گیری بین افراد توزیع شده و بخش های سازمان از استقلال کافی برخوردارند.

مثال organizational structure

[latin]1-Having a good organizational structure will lead to much better decisions by your business for its long term investment goals.[/latin]

1- داشتن یک ساختار سازمانی مناسب به تصمیم گیری های بهتری در سرمایه گذاری های بلند مدت منجر خواهد شد.

[latin]2- My buddy did not want to work on Saturday, but he complained to the plant manager instead of our department supervisor, completely ignoring the organizational structure of our company.[/latin]

2- دوست من نمی خواست روز شنبه سرکار بیاید، او ساختار سازمانی شرکت را به طور کلی نادیده گرفت و به جای اطلاع  به سرپرست پخش، به مدیر کارخانه شکایت کرد.

[latin]3- Before the man began working at his new job, he wanted to know the organizational structure.[/latin]

3- قبل از اینکه مرد در شغل جدیدش شروع به کارکند، او می خواست در مورد ساختار سازمانی مطلع شود.

 

12) entrepreneurship (کارآفرینی)

تعریف entrepreneurship

توانایی و تمایل به توسعه، سازماندهی و مدیریت یک کسب و کار همراه با قبول تمامی ریسک ها به جهت سودآوری را گویند. بارز ترین مثال کارآفرینی شروع یک کسب و کار جدید است.

کارآفرینی با نوآوری و ریسک پذیری در ارتباط است و بخشی اساسی از موفقیت در بازارهای رقابتی محسوب می شود.

مثال entrepreneurship

[latin]1-Entrepreneurship can be scary because there is no guarantee that the business will work, and the entrepreneur may end up losing money for the first few years.[/latin]

1-کارآفرینی می تواند ترسناک باشد چون هیچ تضمینی برای موفق شدن کسب و کار وجود ندارد و کارآفرین ممکن است در چند سال اول فعالیت سرمایه اش را از دست بدهد.

[latin]2-The student graduated with a business degree and wanted to use his strong entrepreneurship to start the company of his dreams.[/latin]

2-دانشجوی فارغ التحصیل شده می خواست با استفاده از توانایی کارآفرینی اش، کسب و کار رویایی اش را آغاز نماید.

 

13) معنی business ( کسب و کار )

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی business و organizational culture و management می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال business و organizational culture و management چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف business

یک سازمان یا یک سیستم اقتصادی که در آن کالاها و خدمات مورد مبادله قرار می‌گیرد. یا در ازای پرداخت پول فروخته می‌شوند. هر کسب و کاری به میزانی از سرمایه گذاری و همچنین به تعداد کافی مشتری در راستای سودآوری نیازمند است. کسب و کارها می‌توانند دولتی، خصوصی یا عام المنفعه باشند.

مثال business

1- Ema quit her job in order to start her own daycare business, because she believed she could use her skills in order to spend more time with her own children.

1- اِما شغل اش را رها کرد تا کسب و کارش در مهدکودک را شروع کند. چون او معتقد بود که می‌تواند از توانایی هایش در وقت گذراندن بیشتر با فرزندانش استفاده کند.

2- The business was growing so quickly it was getting new customers faster than it could keep up with the orders coming in.

2- کسب و کار به سرعت در حال رشد بود و تعداد مشتریان جدیدی که جذب می‌شدند از تعداد سفارش هایی که آماده می‌شد، پیشی گرفته بودند.

3- The business which opened recently downtown went bankrupt because it did not make enough income and therefore closed.

3- کسب و کاری که به تازگی در مرکز شهر دایر شده بود به دلیل نداشتن درآمد کافی ورشکست شد.

14) معنی organizational culture  (فرهنگ سازمانی)

تعریف organizational culture

organizational culture یا فرهنگ سازمانی به ارزش ها و رفتارهایی که تشکیل دهنده محیط اجتماعی و روانشناختی سازمان هستند گفته میشود. فرهنگ سازمانی شامل انتظارات سازمان، تجارب، فلسفه ها و ارزش هایی است که به سازمان مربوط می‌شوند. این ارزش ها در تعاملات با دنیای بیرون به کار می‌روند. فرهنگ سازمانی بر پایه عادات، نگرش ها، باورها و همچنین قوانین نوشته و نانوشته که در طول زمان شکل گرفته اند، قرار دارد.

فرهنگ سازمانی بر بهره وری و کارآیی سازمان اثرگذار است. به عنوان راهنمایی برای ارائه خدمات به مشتریان به کار می‌رود. همچنین بر روش های تولید، شیوه های بازاریابی و تبلیغات و ایجاد محصولات جدید اثرگذار است. این فرهنگ در هر سازمان  منحصر به فرد است و یکی از سخت ترین چیزهایی است که می‌تواند تغییر کند.

مثال organizational culture

1- When working in the mental health field our company’s organizational culture was one of caring and compassion at all times.

1- به هنگام کار در حوزه سلامت روان، فرهنگ سازمانی شرکت ما تنها موسسه ای بود که با تاکید بر مراقبت و دلسوزی بنا شده بود.

2- Each organization has it’s own unique organizational culture which stems from the vision of their own leaders.

2- هر موسسه ای فرهنگ سازمانی منحصر به فرد خودش را دارد که ازدیدگاه رهبران آن ریشه می‌گیرد.

3- When I am looking for a job it is important to me to judge the organizational culture and decide if it is a place I will feel happy at.

3- زمانی که به دنبال کار می‌گردم، توجه به فرهنگ سازمانی شرکت برایم اهمیت دارد و براساس آن تصمیم می‌گیرم که آیا آنجا مکانی است که در آن شاد باشم یا نه. 

15) معنی management (مدیریت)

تعریف management

به معنای سازماندهی و هماهنگی فعالیت های یک کسب و کار برای دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده می‌باشد. مدیریت به عنوان یک عامل تولید با تجهیزات، مواد اولیه و سرمایه همراه می‌شود. طبق نظر پیتر دراکر که از برجسته ترین نظریه پردازان مدیریت محسوب می‌شود، اصلی ترین وظیفه مدیریت بازاریابی و نوآوری است. مدیران قدرت و مسئولیت تصمیم گیری را برعهده دارند و بر سرمایه گذاری ها نظارت می‌کنند. محدوده مدیریت می‌تواند شامل یک نفر در یک سازمان کوچک تا صدها یا هزاران نفر در شرکت های چند ملیتی متغیر باشد.

مثال management

1- There’s something wrong with the management of this company, as we are never paid on time and really have no clear image of our company’s goals.

1- پاره ای از مشکلاتی که در سازمان ما وجود دارد شامل این است که حقوق ها هیچ وقت سر وقت پرداخت نمی‌شود و هیچ تصویری از اهداف سازمان در دست نداریم.

2- The management team was let go and a new one was hired because of the losses that were incurred in the previous year.

2- به خاطر شکست هایی که در سال گذشته متحمل شدیم، تیم مدیریتی سازمان را ترک کرد و یکی دیگر جایگزین شد.

 

 16) معنی risk management  (مدیریت ریسک)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی risk management و benchmarking و manager می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال risk management و benchmarking و manager چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف risk management

risk management یا مدیریت ریسک به فرآیندی که در طی آن موقعیت ها و شرایط دارای ریسک شناسایی، تحلیل و ارزیابی می‌شود. پس از ارزیابی نسبت به کاهش یا حذف آن ها اقدام می‌شود. یک شرکت ممکن است از استراتژی های حفظ ریسک، انتقال ریسک، اجتناب از ریسک و یا هر استراتژی دیگری بسته به موقعیت و شرایط سازمان استفاده نماید.

مثال risk management

1-The company couldn’t afford any more losses like the ones they had suffered in the previous quarter, so they sought out the best and brightest risk management experts.

1- شرکت نمی‌توانست ضررهای بیشتری مانند آنچه در سه ماه گذشته به آن دچارشده بود را تحمل کند. بنابراین به دنبال بهترین کارشناسان مدیریت ریسک می‌گشت.

2- I like to invest my funds wisely, but I want to leave the details and headaches of investing and risk management to a professional.

2- من می‌خواهم سرمایه گذاری عاقلانه ای انجام دهم. اما می‌خواهم جزئیات و دردسرهای سرمایه گذاری و مدیریت ریسک را با یک فرد حرفه ای در میان بگذارم.

 

17) معنی manager (مدیر)

تعریف manager

مدیر فردی که مسئولیت بخش مشخصی از وظایف و مسئولیت ها و یا زیرمجموعه ای از شرکت را بر عهده دارد. هر مدیر معمولاً کارکنانی را تحت اختیار دارد که به او گزارش می‌دهند. بعضی از دپارتمان های یک شرکت مدیران صف برای شرکت تعیین می‌کنند. بعضی دیگر مدیران ستادی و نوع مدیر بر اساس عملکرد آن قسمت تعیین می‌شود.

 مثال manager

1- I asked my manager about the process because he knows a lot about our company and this project in particular.

1- من در مورد روند انجام کار از مدیرم سوال پرسیدم چون او اطلاعات زیادی درباره شرکت ما و مخصوصاً این پروژه خاص دارد.

2- When I needed to ask for unexpected time off I immediately went to my manager to explain the situation and find out if it was possible.

2- زمانی که به  مرخصی غیرمنتظره ای نیاز دارم، بلافاصله شرایط را به مدیرم توضیح می‌دهم تا امکانش را بررسی کند.

3- If you are dissatisfied with customer service or product quality at a business, it may be necessary to ask to speak to a manager at a higher level for resolution of the problem.

3-اگر شما از خدمات مشتری یا کیفیت محصولات در کسب و کاری ناراضی هستید، لازم است که با مدیر سطح بالاتری ر خصوص حل مشکل صحبت کنید.

 

18) معنی benchmarking ( ارزیابی مقایسه ای )

تعریف benchmarking

بنچمارکینگ به ارزیابی کیفیتِ سیاست ها، محصولات، برنامه ها و استراتژی های یک سازمان و مقایسه آن با مقیاس های استاندارد بنچمارکینگ گفته می‌شود. اهداف بنچمارکینگ به شرح زیرند:

  • چه قسمت هایی نیاز به پیشرفت دارند.
  • تحلیل اینکه چطور سازمان های دیگر به سطوح بالای عملکرد رسیده اند.
  • استفاده از اطلاعات بدست آمده برای پیشرفت در عملکرد

مثال benchmarking

1- What I like to do is not reinvent the wheel. I prefer to rip and iterate or engage in benchmarking.

1-کاری که من دوست دارم انجام دهم این نیست که چرخ را دوباره اختراع کنم. من ترجیح می‌دهم از بنچمارکینگ استفاده کنم.

2- Sometimes companies will use benchmarking to set their new standards of excellence.

2-بعضی اوقات شرکت ها از بنچمارکینگ استفاده می‌کنند تا استاندارد های جدیدشان را به بهترین شکل قرار دهند.

 

 

1) معنی strategy (استراتژی)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی strategy و macro environment و policy می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال strategy و macro environment و policy چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف strategy

روش یا برنامه ای که در جهت رسیدن به موفقیت در اهداف آتی سازمان و یا حل یک مشکل به کار می‌رود.

مثال strategy

1- The company defined a new strategy where it would reduce the price of its products that had been in market for more than 90 days to reduce their inventory.

1- شرکت استراتژی جدیدی برای کاهش قیمت محصولاتی که بیش از 90 روز در بازار بودند، تعیین کرد تا موجودی ها را کاهش دهد.

2- The intelligent woman’s strategy was simple and concise; she would devise a plan to make money and then implement that plan over the course of the next month.

2- استراتژی خانمِ باهوش، ساده و مختصر بود؛ او یک برنامه برای پول در آوردن تعیین کرد و آن برنامه را در طول ماه بعد پیاده سازی کرد.

 

2) معنی macro environment (محیط کلان)

تعریف macro environment

1- عوامل خارجی و غیرقابل کنترل ای که بر تصمیم گیری های سازمانی اثرگذارند و روی عملکرد و استراتژی ها نقش دارند. این عوامل شامل پارامترهای اقتصادی، جمعیت شناختی، قانونی، سیاسی، شرایط اجتماعی و… می‌شوند.

2- مثال های خاص ازتاثیرات محیط کلان، شامل رقبا، تغییرات در نرخ سودها، تغییرات فرهنگی، قوانین دولتی و… می‌باشند.

مثال macro environment

1- You should try to always be prepared to handle anything that a macro environment can throw at you quickly.

1- شما باید همیشه برای رسیدگی به هرچیزی که محیط کلان می‌تواند برایتان به همراه داشته باشد سریعاً آماده باشید.

2- The macro environment was not likely to change in the near future so we were able to focus on micro environmental variables.

2- محیط کلان در آینده نزدیک قابل تغییر نبود و ما قادر به تغییر متغیرهای محیط خرد بودیم.

3- The macro environment was always changing and causing us to implement new strategies to keep our business alive.

3- محیط کلان همیشه در حال تغییر است و باعث می‌شود که ما استراتژی های جدیدی یه منظور سرپا نگه داشتن کسب و کارمان پیاده سازی کنیم.

 

3) معنی policy (سیاست)

تعریف policy

یک سری از اصول و خط مشی های مشخص که توسط هیئت مدیره سازمان در راستای دستیابی به اهداف بلند مدت تعیین و اجرا می‌شوند

مثال policy

1- The foreign policy of the newly formed government was to isolate itself from any foreign influence might threaten the power of the government.

1- سیاست خارجی دولت جدید دوری از هرگونه نفوذ بیرونی که برای قدرتش تهدید کننده بود، می‌شد.

2- The School’s policy on missed classes is that you must have a letter from a parent or a doctor excusing you from class time.

2- سیاست مدرسه در خصوص غیبت در کلاس ها این است که شما باید از والدین یا پزشک نامه ای شامل دلیل غیبت تان داشته باشید.

3- Everyone was against the President’s Foreign Policy because it had a negative effect on relations with many.

3- همه بر ضد سیاست خارجی رئیس جمهور بودند، چون آن تاثیر منفی بر روابط با کشورهای زیادی داشت.

 

 

1) معنی franchising (فرانچایز/ حق امتیاز انحصاری)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی franchising و efficiency و liquidity می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال franchising و efficiency و liquidity چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف franchising

franchising یا حق امتیاز انحصاری که فرانشیز هم گفته میشود. قراردادی که در آن مالک حق امتیاز، اجازه استفاده از نام یا نشان تجاری خود را برای ارائه ی محصولات یا خدمات به امتیاز گیرنده اعطا می‌کند. این کار تحت شرایط و قوانین مخصوص صورت می‌گیرد.

فردی که حق امتیاز را دریافت می‌کند، مبلغی به عنوان حق نمایندگی و درصدی از فروش را پرداخت می‌نماید. موارد زیر را دریافت می‌کند:

مثال franchising

1- If you have a small business and it starts doing really well you may want to consider franchising to open up many great new opportunities.

1- اگر شما مالک کسب و کار کوچکی هستید که به تازگی در حال پیشرفت است، شاید بخواهید با استفاده از فرانچایز فرصت های زیادی ایجاد کنید.

2- My dad started his new business and immediately began franchising with other companies, which would give us more exposure and it made me excited.

2- پدرم کسب و کار جدیدش را آغاز کرد و به سرعت به شرکت های دیگر حق امتیاز ارائه داد، که منجر به نمایش بیشتر ما شد.

3- Sometimes a small business is doing so well that the owners may get an offer to consider franchising it to expand.

3- گاهی اوقات یک کسب و کار کوچک آنقدر عملکرد خوبی دارد که مالکان جهت گسترش آن تصمیم به اعطای حق امتیاز می‌کنند.

 

2) معنی efficiency (کارآیی)

تعریف efficiency

با توجه به معنی efficiency یا کارایی به مقایسه چیزی که تولید شده با میزان ایده آلی که می‌تواند با همان مقدار از منابع (پول، زمان، نیروی انسانی و..) تولید شود، گفته می‌شود.

مثال efficiency

1- The efficiency of the production of cars was greatly improved by Henry Ford and his development of the assembly line, in which each worker performed a specific operation and then sent the car to the next worker.

1- کارآیی تولید اتومبیل توسط هنری فورد و خط مونتاژ او که در آن هر کارگر وظیفه به خصوصی را انجام می‌داد و ماشین را به نفر بعدی می‌فرستاد، بهبود یافت.

2- The designers needed to revise the product specifications as the complexity of its parts reduced the efficiency of the manufacturing process.

2- طراحان نیاز به تجدید نظر درخصوصیات محصول داشتند. چون پیچیدگی قطعاتش کارایی فرایند تولید را کاهش می‌داد.

3- Their efficiency on the assembly line was so great that the company was able to produce many more items than its competitors.

3- کارایی خط مونتاژ خیلی عالی بود. شرکت می‌توانست موارد بیشتری نسبت به رقبایش تولید کند.

 

3) معنی liquidity (نقدینگی)

تعریف liquidity

  • میزان پولی که یک فرد یا سازمان برای رفع نیازهای کوتاه مدتش نیاز دارد.
  • حسابداری : توانایی دارایی های جاری برای رفع بدهی ها.
  • سرمایه گذاری: توانایی تبدیل سبد سرمایه به پول نقد با کمترین میزان کاهش در ارزش پول

مثال liquidity

1- The bosses were quick to take advantage of the firm’s current liquidity and spent almost all of it immediately redecorating the gym, conference areas and dining room.

1- مدیران از نقدینگی شرکت به سرعت استفاده کرده و آن را صرف تغییر دکوراسیون باشگاه، محل کنفرانس و اتاق ناهارخوری کردند.

2- Being able to quickly access your liquidity can be the difference between making a profitable deal and missing out on it.

2- دستیابی سریع به نقدینگی بر اساس تفاوت بین یک معامله خوب و از دست دادن آن سنجیده می‌شود.

 

 

 

1) معنی working capital (سرمایه در گردش)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی working capital و financial management و core competencies می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال working capital و financial management و core competencies چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف working capital

1- پول نقدی که برای فعالیت های روزانه هر کسب و کاری لازم است. به آن سرمایه فعلی (current capital) هم می‌گویند.

سرمایه در گردش خالص به شکل زیر محاسبه می‌شود:

بدهی های جاری – دارایی های جاری = سرمایه در گردش خالص

مثال working capital

 1- The store owner’s goal was to pay off his debt as quickly as possible while maintaining sufficient working capital to comfortably manage his business.

1- هدف صاحب فروشگاه، پرداخت بدهی های خود در سریع ترین زمان ممکن و حفظ سرمایه در گردش کافی برای مدیریت کسب و کار اش بود.

2- Steve had enough investors for his company, but he didn’t have enough working capital to cover his day to day expenses.

2- استیو سرمایه گذاران کافی برای شرکت اش در اختیار داشت، اما سرمایه در گردش کافی برای پوشش هزینه های روزانه اش نداشت.

 

2) معنی financial management (مدیریت مالی)

تعریف financial management

برنامه ریزی، جهت دهی، نظارت و کنترل منابع مالی یک سازمان.

مثال financial management

 1- Big companies that have a lot of overhead costs can tend to suffer from poor financial management.

1- شرکت های بزرگی که هزینه های سربار بسیار زیادی دارند، ممکن است از مدیریت مالی ضعیف رنج ببرند.

 2- You need to be great at financial management if you want to build up your equity and be able to use it to your advantage

2- اگر می‌خواهید میزان سهام خود را افزایش داده و از آن به نفع خود استفاده کنید، باید در مدیریت مالی به طور فوق العاده عمل کنید.

  3- I got my financial management degree that year and it made me excited because I could start a new life.

3- من آن سال مدرک مدیریت مالی ام را گرفتم و این باعث شد که بسیار هیجان زده شوم چون می‌توانستم زندگی جدیدی را آغاز نمایم.

 

3) core competencies (شایستگی های محوری)

تعریف core competencies

توانایی منحصر به فردی که یک شرکت از موسسانش کسب می‌کند و نمی‌تواند به راحتی مورد تقلید واقع شود. این شایستگی ها یک یا چند مزیت رقابتی در جهت ارزش آفرینی برای مشتریان شرکت به همراه دارند. همچنین به آن قابلیت های اصلی یا شایستگی های متمایز هم گفته می‌شود.

ابزار«شایستگی محوری» یکی از مجموعه ابزارهایی است که مطابق آخرین بررسی انجام شده به عنوان ابزاری پرکاربرد و با بیشترین رضایت برای سازمان‌ها اظهار شده است. نگاهی به وضعیت رضایت و میزان استفاده از این ابزار طی سال گذشته نشان می‌دهد ۸۰ درصد سازمان‌های استفاده کننده، از این ابزار رضایت داشته‌اند.

شایستگی محوری چگونه کار می‌کند؟

برای توسعه شایستگی محوری باید اقدامات زیر را انجام دهید:

  • توانایی‌های کلیدی خود را شناسایی و جدا کنید. سپس با تقویت هرچه بیشتر آنها را به نقاط قوت اصلی تبدیل کنید.
  • خود را با دیگر شرکت‌ها و سازمان‌هایی که مهارت‌هایی مشابه دارند مقایسه نمایید. اطمینان حاصل کنید در مسیر توسعه قابلیت‌های منحصر به فرد خود هستید.
  • درک درستی از آنچه برای مشتری ایجاد ارزش می‌کند داشته باشید و برای توسعه آنها سرمایه‌گذاری کنید.
  • یک نقشه راه سازمانی برای ایجاد تنظیم اهداف شایستگی محوری تهیه کنید.
  • به دنبال اتحاد، یکپارچگی و جمع‌آوری نقاط قوت در واحدهای کلیدی و اصلی سازمان باشید.
  • کارکنان را به ارتباطات و مشارکت در توسعه شایستگی محوری در سراسر سازمان تشویق کنید.
  • نقاط قوت اصلی سازمان را حفظ کنید، حتی اگر مدیریت سازمان یا کسب‌وکار دچار تغییر شود.
  • سعی کنید قابلیت‌های غیرمحوری سازمان را برون سپاری یا واگذار کنید و تمام تمرکز خود را بر قابلیت‌های محوری سازمان معطوف کنید.

مثال core competencies

1- It is important that your company always follows its core competencies so that it won’t stray to far from its beliefs.

1- این مهم است که شرکت شما همیشه به دنبال شایستگی های محوری اش باشد، بنابراین هرگز از اعتقاداتش دور نخواهد شد.

2- To have a successful business, one must know his core competencies so he can thrive and maintain a great business.

2- برای داشتن کسب و کاری موفق، هرکس باید شایستگی های محوری اش را بداند و بر این اساس آن فرد می‌تواند رشد کرده و کسب و کاری فوق العاده داشته باشد.

3- The core competencies of our company could not be matched by our competitors because we were constantly innovating and learning and improving.

3- شایستگی های محوری شرکت ما نمی‌تواند توسط رقبا مورد رقابت قرار گیرند، چون ما دائماً در حال نوآوری، یادگیری و پیشرفت هستیم.

 

 

1) معنی differentiation strategy (استراتژی تمایز)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛  به شرح عبارت و معنی differentiation strategy و chain of command و evaluation می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال differentiation strategy و chain of command و evaluation چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف differentiation strategy

رویکردی که در آن یک شرکت، تولید و بازاریابی محصولات منحصر به فردی را برای مشتریان به خصوصی انجام می‌دهد. معمولاً زمانی که شرکت ها مزایای رقابتی واضح و روشنی دارند و می‌توانند کمپین های تبلیغاتی را به طور حرفه ای اجرا کنند، از این استراتژی استفاده می‌کنند.

 مثال differentiation strategy

1-Our differentiation strategy would surely pay off because we had put a lot of positive energy into it throughout the month.

1- استراتژی تمایز ما قطعاً به نتیجه خواهد رسید. چون در طول ماه انرژی مثبت زیادی به آن اختصاص دادیم.

2- You should come up with a differentiation strategy just in case thinks are not going as you had planned out.

2- شما باید فقط در مواقعی از استراتژی تمایز استفاده کنید که اوضاع طبق برنامه های قبلی تان پیش نمی‌رود.

3- From the increase in diversity of the clientele, as well as the increase in the actual customer base and ensuing revenue boost, it is obvious that our differentiation strategy was an asset in broadening our outreach to other consumer segments.

3- از افزایش تنوع مشتریان، افزایش مشتریان واقعی و افزایش درآمد، می‌توان دریافت که استراتژی تمایز به عنوان سرمایه ای در گسترش توانایی های ما به بخش های دیگری از مشتریان عمل نموده.

2) معنی chain of command (زنجیره فرماندهی)

تعریف chain of command

روند تفویض اختیار و قدرت دهی در یک سازمان که از مدیریت ارشد به هر عضوی از سازمان و در هر سطحی اعطا می‌شود. دستورالعمل ها در طول زنجیره فرماندهی از بالا به پایین جریان می‌یابند. طبق نظریه هنری فایول هرچه زنجیره فرماندهی شفاف تر باشد، فرایند تصمیم گیری موثرتر بوده و بهره وری افزایش خواهد یافت.

مثال chain of command

1- I wanted to see the chain of command and who wielded top power at the firm and who had the least amount of power.

1- من می‌خواهم زنجیره فرماندهی را بررسی کنم. و ببینم چه کسی دارای بیشترین و چه کسی دارای کمترین قدرت در سازمان است.

2- You should always take things up the chain of command in the correct order and not cut anyone out of it.

2- شما همیشه باید همه امور را از طریق زنجیره فرماندهی در مسیری صحیح دنبال کنید و آن را قطع نکنید.

3- You should never cut someone out of the chain of command or they may take it out on you in the futuer

3- شما هرگز نباید کسی را از زنجیره فرماندهی خارج کنید. چون در این صورت ممکن است آنها همین کار را در آینده در قبال شما انجام دهند.

 

3) معنی evaluation (ارزیابی)

تعریف evaluation

تحلیلی دقیق از فعالیت های تکمیل شده یا در حال انجام است. ارزیابی تعیین کننده اثر بخشی و کارایی مدیریت هستند.

مثال evaluation

1- I had to be on my best behavior today because it was my evaluation day and the manager would see how I was doing.

1- امروز باید بهترین رفتار را داشته باشم. چون روز ارزیابی من است و مدیر به کاری که انجام می‌دهم، توجه دارد.

2- When you are bringing your employee in for an evaluation you need to honestly assess all aspects of the job they perform.

2- وقتی کارمندتان را ارزیابی می‌کنید، باید به طور صادقانه تمام زوایای کاری که انجام می‌دهند را در نظر بگیرید.

 

 

1) معنی social responsibility (مسئولیت اجتماعی)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی social responsibility و coordination و risk assessment می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال social responsibility و coordination و risk assessment چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف social responsibility

تعهد مدیریت یک سازمان در جهت رفاه و آسایش جامعه از طریق فعالیت هایی که انجام می‌دهد.

 مثال social responsibility

1- Kyle is a young man with a strong sense of social responsibility and he frowns on anyone who damages public property.

1- کایل مرد جوانی با حس مسئولیت اجتماعی قوی ای است. و از دست افرادی که به اموال عمومی‌آسیب می‌زنند، ناراحت می‌شود.

2- It was our social responsibility as good citizens to report the crime we just saw happen to the nearest authority.

2- این جزء مسئولیت اجتماعی ما به عنوان شهروند بود که جرائمی‌که می‌بینیم را به نزدیک ترین منبع قدرت گزارش دهیم.

3- The Social Responsibility of Exxon is to ensure an environmentally stable business model in which all aspects of their business do more good than harm.

3- مسئولیت اجتماعی اکسون، اطمینان از مدل کسب و کار پایدار است، به گونه ای که همه جنبه های کسب و کار منافع زیادی به همراه داشته باشند.

2) معنی coordination (هماهنگی)

تعریف coordination

coordination یا هماهنگی به یکپارچه سازی فعالیت ها، مسئولیت ها، وظایف و کنترل ساختارها می گویند. برای اطمینان از این که منابع سازمان به طور موثری اهداف خاص سازمانی را دنبال می‌کنند. هماهنگی در کنار سازماندهی، نظارت و کنترل یکی از وظایف کلیدی در مدیریت است.

مثال coordination

1- Sandy was excellent at helping her office run smoothly, and her boss took notice of her impressive coordination skills every time that she was assigned a new project.

1-سندی در اجرای امور شرکتش فوق العاده عمل می‌کرد. و رئیسش هر زمان که پروژه جدیدی به او واگذار می‌کرد، از مهارت های هماهنگی چشمگیرش آگاه می‌شد.

2- Having good business coordination will allow you to have the right people doing the right jobs so your business can thrive.

2- داشتن هماهنگی خوب در کسب و کار به شما اجازه می‌دهد که  افراد مناسبی داشته باشید که کارها را به بهترین شکل انجام می‌دهند و موچب رشد کسب و کارتان می‌شوند.

3- The professional acrobats performed with a level of skill and coordination that was almost superhuman, leaving no doubt why they were the number one performers of their kind in the world.

3- آکروبات های حرفه ای با سطح بالایی از مهارت و هماهنگی اجرایشان را انجام دادند که کاملاً فوق بشری بود. و هیچ شکی باقی نمی‌گذاشت که آنها بهترین اجراکنندگان در نوع خودشان در جهان بودند.

 

3) معنی risk assessment (ارزیابی ریسک)

تعریف risk assessment

1- شناسایی، ارزیابی و تخمین سطوح ریسکی که در مقایسه با استانداردها در یک موقعیت وجود دارد و تعیین سطح ریسک قابل قبول.

مثال risk assessment

1- Before investing in a new product, the company performed a risk assessment to see if their investment would bring a profit.

1- قبل از سرمایه گذاری روی محصولی جدید، شرکت ارزیابی ریسک را انجام داد تا میزان سودآوری را بررسی کند.

2- Being able to accurately figure out the risk assessment will help you to know if you should take it on or not.

2- ارزیابی دقیق ریسک به شما کمک می‌کند تا دریابید که باید آن ریسک را قبول کنید یا نه.

3-Before I could donate plasma, I had to read the risk assessment board to ensure that I was not a risk to donate that day.

3- قبل از اهدای پلاسما، باید ارزیابی ریسک را انجام می‌دادم. تا مطمئن شوم که ریسکی در اهدا وجود نداشته باشد.

 

 

 

1) معنی vertical integration ( ادغام عمودی )

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی vertical integration و core values و power می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال vertical integration و core values و power چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف vertical integration

وقتی یک شرکت، شرکت های تولید و یا توزیع و پخش محصولات خود را تحت تملک خود در می‌آورد تا پس از مرحله تولید، کنترل خودر را بر این قسمت ها افزایش دهد.  وقتی یک شرکت مالک تامین کننده های خود شود، به آن ادغام رو به عقب گفته می‌شود و اگر مالک زنجیره توزیع گردد، به آن ادغام رو به جلو گویند.

مثال vertical integration

1-Steve wanted to acquire his distributor as well, and increase his profits through vertical integration.

1- استیوخواست تا با تملک زنجیره توزیعش، سودآوری را از طریق ادغام عمودی افزایش دهد.

2- During a board meeting, most of the board members agreed that the corporation should consider vertical integration with the third parties participating in making the plastic cards.

2- در طول جلسه هیئت مدیره، اغلب اعضا معتقد بودند که شرکت باید از طریق ادغام عمودی با اشخاص ثالث در تولید کارت های پلاستیکی همکاری کند.

2) معنی core values (ارزش های اصلی)

تعریف core values

قانونی است که رفتار داخلی سازمان را علاوه بر ارتباطاتش با دنیای بیرون، جهت دهی می‌کند. این ارزش ها اغلب در بیانیه ماموریت خلاصه می‌شوند.

مثال core values

1- Different people place different emphasis on what is deemed worthy and this concept is directly related to ones core values.

1- افراد مختلف تاکید های متفاوتی بر آن چه که ارزش تلقی می‌شود، دارند و این دیدگاه مستقیماً با ارزش های اصلی آنها ارتباط دارد.

2- A business with good core values will get the respect of its customer base.

2-یک کسب و کار با ارزش های اصلی مناسب، همیشه احترام مشتریان را کسب خواهد نمود.

 

3) معنی power (قدرت)

تعریف power

توانایی انجام یک فعالیت و تصمیم گیری در خصوص چگونگی رفتار کردن در موارد مختلف را گویند.

مثال power

1- John established a company which produced millions of dollars annually, in five years he became the man with the most power in the country.

1- جان شرکتی را تاسیس کرد که سالانه میلیون ها دلار بدست می‌آورد و در طول 5 سال او به قدرتمند ترین مرد در کشور تبدیل شد.

2- A Judge of the court has the power to send you to jail for not answering all the questions honestly.

2- قاضی دادگاه این قدرت را دارد تا در صورت پاسخ ندادن صادقانه به سوالات، شما را به زندان بفرستد.

 

 

1) معنی span of control (محدوده کنترل)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی span of control و cost accounting و bureaucracy می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال span of control و cost accounting و bureaucracy چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف span of control

تعداد پرسنل و زیردستانی که یک مدیر می‌تواند به صورت مستقیم مدیریت کند. تعداد این افراد بسته به نوع کار متفاوت بوده، مثلاً در مشاغل با فعالیت های پیچیده، تعداد افراد 6 نفر و در کارهای روتین و معمول به 20 نفر یا بیشتر می‌رسد.

مثال span of control

1- The span of control by the manager was vast in his reach of influence with regards to the business project.

1- محدوده کنترل مدیر بر پروژه کسب و کارش، با توجه به محدوده ی نفوذش گسترده بود.

2- My manager had a large span of control and could influence people on this floor and three of the others, which impressed me a lot.

2- مدیرم محدوده ی کنترل وسیعی دارد و می‌تواند بر افراد این طبقه و همچنین سه طبقه ی دیگر نیز تاثیر گذار باشد، که این کارش من را تحت تاثیر قرار داد.

3- You need to accurately assess what span of control you can handle and not try to take on more than you can deal with.

3- شما دقیقاً باید محدوده ی کنترلی که توانایی مدیریت آن را دارید، برعهده گرفته و حتی یک مورد بیشتر از آن را هم قبول نکنید.

 

2) معنی cost accounting (حسابداری هزینه)

تعریف cost accounting

یک روش در حسابداری که همه هزینه های وارده در انجام یک فعالیت، جمع آوری، دسته بندی و ثبت می‌شوند. این داده ها خلاصه سازی و تحلیل می‌شوند تا قیمت فروش را مشخص کنند.

مثال cost accounting

1- The cost accounting skills of the certified public accountant were demonstrated when he analyzed our inventory despite our lack of records.

1- زمانی که حسابدار بدون داشتن داده های ثبت شده موجودی های ما را محاسبه نمود، مهارت های حسابداری هزینه ی او نشان داده شد.

2- It may be easier to use a cost accounting strategy for certain projects to figure out what your bottom line really is.

2- بهتر است از یک استراتژی حسابداری هزینه برای پروژه های خاص استفاده کنید تا متوجه سود خالصتان شوید.

3- Depending on the type of business you run it may be easier to keep a cost accounting form of records instead of the traditional form.

3- بر اساس کسب و کاری که دارید، استفاده از فرم حسابداری هزینه نسبت به فرم سنتی آن آسانتر است.

 

3) معنی bureaucracy (دیوانسالاری، بوروکراسی)

تعریف bureaucracy

یک سیستم مدیریتی دارای سلسله مراتب واضح، تقسیم کار انعطاف ناپذیر، قوانین و دستورالعمل های غیر منعطف و روابط غیر رسمی.

مثال bureaucracy

1- The speaker explained her views on bureaucracy by challenging its effectiveness, and then asked if anyone in the room had any questions or opinions that differed from hers.

1- سخنران دیدگاه های خودش را درباره دیوان سالاری از طریق به چالش کشیدن اثربخشی آن بیان نمود و پس از آن دیدگاه ها و نظرات افراد حاضر در اتاق را جویا شد.

2- The large amount of self-administration has prevented an undue increase of bureaucratic power.

2- تعداد زیادی از سازمان های خوداشتغال از افزایش بی مورد قدرت بوروکراتیک جلوگیری کردند.

 

 

 

1) معنی competition (رقابت)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی competition و guiding principles و process design می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال competition و guiding principles و process design چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف competition

در اقتصاد به معنای رقابت کردن با فروشندگان دیگر در فروش، سودآوری و سهم بازار و ارائه بهترین قیمت، کیفیت و خدمات است.

 مثال competition

1- The company was under serious competition from overseas companies which could manufacture a similar product for much less thanks to lower employee wages.

1- شرکت در رقابت جدی با شرکت های خارجی قرار داشت  که می‌توانستند محصولی مشابه را به قیمتی کمتر با استفاده از پرداخت دستمزد های کمتر به کارکنان، تولید کنند.

2- The competition we experienced when entering the market place was thrilling enough to ensure that we would stay for a long time.

2- رقابتی که در هنگام ورود به بازار تجربه کردیم، به قدر کافی هیجان انگیز بود و مطمئن شدیم که به مدت طولانی می‌توانیم باقی بمانیم.

 

2) guiding principles (اصول راهنما)

تعریف guiding principles

قانون ها و اصولی که یک شرکت را در همه شرایط صرف نظر از تغییر در اهداف، استراتژی ها و یا مدیریت ارشد راهنمایی می‌کند.

مثال guiding principles

1- They had to follow their guiding principles, because those are what got them this far in business and made them this successful.

1- آنها باید از اصول راهنما تبعیت می‌کردند چون با استفاده از آن اصول به چنین موفقیت هایی در کسب و کار رسیده بودند.

2- You need to have certain guiding principles that you always try to follow so that you know things are being done right.

2-شما باید اصول راهنمای مشخصی داشته باشید تا مطمئن شوید که همه چیز به خوبی پیش می رود.

3- You should try to have some guiding principles for your employees to help them know what you expect.

3-شما باید اصول راهنمایی برای کارکنانتان داشته باشید تا کمک کنید که انتظاراتتان را بدانند.

 

3) process design (طراحی فرآیند)

تعریف process design

تعیین گردش کار، تجهیزات و الزامات پیاده سازی یک فرآیند خاص را گویند. طراحی فرآیند به طور معمول با استفاده از ابزارهایی مانند فلوچارت، نرم افزار شبیه سازی فرآیند و مدل سازی استفاده می‌کند.

مثال process design

1- To create a process design for your business means you’d be developing a strategy to carry out the business’s mission.

1- برای ایجاد طراحی فرآیند کسب و کارتان، باید یک استراتژی در راستای رسالت شرکتتان را توسعه دهید.

2- I was in charge of the process design, so I had to make sure we had all the right equipment and everything like that.

2- من مسئول طراحی فرآیند بودم و باید از مناسب بودن تجهیزات و سایر ملزومات اطمینان می‌یافتم.

 

 

 

1) معنی corporate identity (هویت سازمانی)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی corporate identity و division of labor و structure می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال corporate identity و division of labor و structure چیست. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف corporate identity

هویت سازمانی شامل نشانه، رنگ، نام، شکل بسته بندی و شعارهای تبلیغاتی شرکت بوده که برای ایجاد یک تصویر از برند و همچنین تدوین فلسفه برند استفاده می‌شود. هویت سازمانی به این موضوع اشاره دارد که یک شرکت چگونه خودش را می‌بیند، چطور می‌خواهد توسط دیگران دیده شود و چطور دیگران آن را تشخیص داده و به یاد می‌سپارند.

مثال corporate identity

1-We had a corporate identity and we knew who we were and that meant that we had a set structure of performing a certain way.

1- ما یک هویت سازمانی داشته و می‌دانستیم که چه کسی هستیم و این یعنی داشتن یک ساختار به خصوص برای انجام امور در یک مسیر مشخص.

2- Google is a company that has been known for its corporate identity of being a modern company which is symbolized by its name which is unique in sound and in image, with a symbol which is always changing in shape and color.

2- گوگل شرکتی است که طبق هویت سازمانی اش به عنوان شرکتی مدرن با تصویری منحصر به فرد و نمادی که از لحاظ شکل و رنگ متغیر است شناخته می‌شود.

 

2) معنی division of labor (تقسیم کار)

تعریف division of labor

تخصصی سازی وظایف که هر کارمند می‌تواند تبدیل به یک متخصص در زمینه کاری خودش شود. در حال حاضر تقسیم کار انعطاف پذیرتر شده و تخصصی سازی وظایف نیز نامیده می‌شود.

مثال division of labor

1-Due to the division of labor all of our employees were very proficient in their tasks because they were able to focus on learning only specific things.

1-طبق تقسیم کار انجام شده، تمام کارمندان ما در کارهایشان ماهر شده اند چون فقط روی یادگیری مسائل خاصی تمرکز کرده اند.

2-Division of Labor was first perfected on the assembly lines which were invented by the car manufacturer Henry Ford in the early 1900’s.

2- تقسیم کار در خط مونتاژ کارخانه  ماشین سازی هنری فورد در دهه 1900 به کار گرفته شد.

 

3) معنی structure (ساختار)

تعریف structure

چارچوبی از عناصر سازمانی (وظایف، اعضا، قسمت ها و …) که باعث ثبات بخشیدن به فعالیت های سازمان شده و فشارها و استرس ها را کاهش می‌دهد. هر عنصر به طور فیزیکی یا عملکردی به عناصر دیگر وابسته است.

مثال structure

1- The physical structure of the house was sturdy enough to withstand the strong winds of the hurricane.

1- ساختار فیزیکی خانه به اندازه کافی مستحکم بود که در برابر بادهای طوفانی مقاومت کند.

2-I enjoy working for this multi-level marketing company and I have made a lot of sales, but the company’s bonus structure leaves a lot to be desired.

2- من از کارکردن برای این شرکت بازاریابی چند سطحی لذت برده و فروش زیادی را انجام دادم، اما ساختار پاداش دهی شرکت باید اصلاح می‌شد.

 

 

1) معنی program (برنامه)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی program و flat organization و work ethic می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال program و flat organization و work ethic چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های برنامه، ساختار سازمانی مسطح و اخلاق حرفه ای پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف program

program برنامه یا نقشه راهی برای دستیابی به اهداف سازمانی هست. برنامه مشخص می‌نماید که چه کاری، توسط چه کسی، در چه زمانی، توسط چه ابزارهایی و با چه جزئیاتی باید انجام بگیرد.

مثال program

1- By sticking to a program I was able to achieve a result that maximized my possible expectations in pursuing the project.

1- با تمرکز روی یک برنامه، من نتیجه ای را گرفتم که  انتظارات ام از پروژه را به میزان زیادی برآورده کرد.

 

2) معنی flat organization (ساختار سازمانی مسطح)

تعریف flat organization

ساختار سازمانی مسطح یک نوع ساختار منحصر به فرد در جهت تحقق اهداف سازمانی می‌باشد. طراحی این نوع ساختار به گونه‌ای است که حداقل فاصله بین مدیران و کارکنان ایجاد می‌شود. درست برخلاف ساختارهای سازمانی دیگر که چندین لایه فاصله طبقاتی میان مدیریت و کارکنان بوجود می‌آورند. این نوع ساختار سازمانی به دنبال مشارکت فعالانه کارکنان  و در نهایت دستیابی به اهداف سازمان می‌باشد.

مثال flat organization

1- The flat organization of the company allowed for increased communication which was believed to be the source of the higher than normal profits.

1- ساختار سازمانی مسطحِ شرکت، افزایش تعاملات را به دنبال داشت که منجر به سودآوری بیشتر شد.

2- It was a flat organization and I preferred that because it made things a lot easier.

2- من ساختار سازمانی مسطح را ترجیح دادم چون این ساختار باعث شد که همه کارها آسان تر انجام شوند.

3- In the current economy, it became common for companies to eliminate middle management and adopt a flat organization approach, bringing bottom level staff in direct contact with top level management.

3- در اقتصاد فعلی، حذف نمودن مدیریت میانی و به کارگیری ساختار سازمانی مسطح در شرکت ها رایج شده است و در پی استفاده از این ساختار، کارکنان در تماس مستقیم با مدیریت ارشد قرار می‌گیرند.

 

3) معنی work ethic (اخلاق حرفه ای)

تعریف work ethic

اعتقاد به این که کار یک مزیت اخلاقی و توانایی ذاتی برای تقویت شخصیت افراد محسوب می‌شود. اخلاق حرفه ای درواقع نوعی وجدان کاری نسبت به هر نوع کار، وظیفه و مسئولیت است.

مثال work ethic

1- In my position as an employer, an employee with a strong work ethic will be more likely to be promoted than an employee who is not committed to their job and responsibilities.

1- در موقعیت من به عنوان کارفرما، کارمندی با اخلاق حرفه ای قوی تر، مورد قبول تر است تا کارمندی که به کار و مسئولیت هایش تعهدی ندارد.

2- When interviewing prospective employees and doing reference checks, I exert great effort to find out about their past work ethics.

2- در زمان مصاحبه با کارمندان آینده نگر و بررسی پیشینه شغلی آنها، من به تحلیل اخلاق حرفه ای گذشته آنها می‌پردازم.

3- It is so much better when the new employees we hire have a strong work ethic it makes training them and working with them much easier.

3- در زمان استخدام کارمند جدید، اگر افراد دارای اخلاق کاری بالا باشند، آموزش و کارکردن با آنها آسان تر خواهد شد.

 

 

 

1) معنی (supply chain management (SCM (مدیریت زنجیره تامین)

در این درس از آموزش زبان تجاری؛ به شرح عبارت و معنی (supply chain management (SCM و authoritarian leadership و sales management می‌پردازیم. تعریف و معنی و مثال (supply chain management (SCM و authoritarian leadership و sales management چیست. در این درس از آموزش زبان تجاری، به بررسی واژه های مدیریت زنجیره تامین، رهبری اقتدارگرایانه و مدیریت فروش پرداخته و مثال هایی در خصوص سه لغت یاد شده ارائه می‌دهیم. در ادامه با ما همراه باشید…

تعریف (supply chain management (SCM

مدیریت مواد اولیه و جریان اطلاعات با استفاده از کمترین هزینه  و فراهم نمودن بالاترین سطح از رضایت مشتری را گویند. مدیریت زنجیره تامین نیازمند تعهد شرکای تجاری به منظور کار و ایجاد هماهنگی با یکدیگر می‌باشد.

مثال (supply chain management (SCM

1- I was analyzing the organization structure and realized there was a deficiency in the supply chain management because we were having trouble fulfilling our obligations.

1-من ساختار سازمانی شرکت را بررسی نموده و متوجه نقص در بخش مدیریت زنجیره تامین شدم، چون در انجام تعهداتمان دچار مشکل بودیم.

2- When you are able to be good at supply chain management your business will flourish thanks to your low cost and happy customers.

2- وقتی که شما در مدیریت زنجیره تامین خود به درستی عمل کنید، کسب و کار jتان به دلیل هزینه های پایین و مشتریان خشنود، رشد خواهد نمود.

 

2) معنی authoritarian leadership (رهبری اقتدارگرایانه)

تعریف authoritarian leadership

سبک رهبری ای که در آن تمامی‌سیاست ها و روش ها توسط رهبر مشخص شده و او غالب تصمیم گیری های سازمانی را انجام می‌دهد، اهداف  را مشخص نموده و هدایت و کنترل تمام فعالیت ها را بر عهده دارد.

مثال authoritarian leadership

1- Authoritarian leadership is most suitable in situations in which employees are brand new and inexperienced in their jobs.

1- رهبری اقتدارگرایانه  اغلب مواقع در شرایطی مناسب است که کارمندان در کارشان تازه وارد و بی تجربه اند.

 

3) معنی sales management (مدیریت فروش)

تعریف sales management

تلاش هایی که در جهت دستیابی به اهداف فروش شرکت انجام می‌گیرد. مدیریت فروش شامل فعالیت های زیر است :

  • تدوین استراتژی های فروش با استفاده از بهبود سیاست ها و برنامه های فروش و همچنین توسعه نیروهای فروش.
  • اجرای استراتژی های فروش از طریق انتخاب، آموزش، انگیزه دهی و پشتیبانی از نیروهای فروش.
  • مدیریت نیروهای فروش از طریق توسعه و پیاده سازی عملکرد فروش، نظارت و روش های ارزیابی.

مثال sales management

The sales management help your company reach its sales objectives.

مدیریت فروش به شرکت شما کمک می‌کند تا به اهداف فروش اش دست یابد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طرح مشاوره کسب و کار 90
چرا طرح 90 برای کسب و کار شما نیاز است ؟